دردا که دگر ما را آن یار نمی پرسد
احوال دل پر خون دلدار نمی پرسد
می پرسم و می جویم در هر نفسی صد بار
او در همه عمر خود یک بار نمی پرسد
یار از سر یاربها با ما سخنی می گفت
امسال به دشنامی چون یار نمی پرسد
بیمار تب هجرم آن ماه طبیب من
دردا که طبیب من بیمار نمی پرسد
گر یار نمی پرسد خسرو چه کند آن را؟
شاه است و گدایان را از عار نمی پرسد